سیزدهم و چهاردهم
روز سیزدهم:
خوشحال بودم جایی مترو سوار شدم که هیچ نگاه آشنایی نیست. اشکام سر می خورد. اولین بار بود که اهمیت نداشت کسی ببینه. به خودم آمدم دیدم باز غم آمده.........
روز چهاردهم:
به خودم گفتم اگر می خواهی باید همین الان دوباره شروع کنی. پاشو زود باش. این دست اون دست نکن. نفس عمیقی کشیدم و برای بار بی نهایت گفتم بسم الله. خدایا شروع کردنهای من را شاهد باش. خودت یاریم کن.
توی زندگی جای خالی چیزهایی هست اما مگه نه اینکه باید به روزی خودم قانع باشم. خدایا شکرت روزی همه دست توئه. تلاش خودم را می کنم نگاهم به تو ست. صبر می کنم.
قبل ترش مرد فقیری آمد که پول طلب کرد. گفتم ساندویچ دارم. ساندویچی را که صبح توی کیفم گذاشتم و همینطوری گفتم شاید خودم نخوردم و دادم به یک فقیر به همین راحتی نصیب کسی شد که باید. وقتی که رفت یادم افتاد. باید می دیدمش باید می گفتم روزی آدمها اینطوری از این دست به آن دست می شود تا می رسد. خدایا کاش روزی ما همان اجابت دعایمان باشد و به زودی به دستمان برسد.
یادم افتاد احساس درماندگی و وارفتگی شایسته آدمی نیست که به خدا اعتقاد دارد. خداوند خاری و ذلیل بودن بنده اش را نمی خواهد. انسان معتقد به خدا باید مصمم و قوی و با اراده باشه. مطمئن و سرشار از یقین.
بعد به خودم گفتم یه نگاه به خودت بیانداز توی این مدت تغییر کردی. قرار نیست همه هم مسیر تو باشن. قرار نیست همه چیز برات مهیا باشه که درست باشی. جهاد با نفس سخته سختی که کم کم شیرین آسان میشه صبر کن صبر.
دربیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
دوباره شروع کردم. با خودم قرار گذاشتم اونقدر تمرین کنم تا همه چیز درست بشه. به چیزهایی که الان دارم فکر کردم. به اینکه زمانی نداشتم. زمانی حسرت داشتنشان را داشتم. اما با تمرین به دست اومد و آسان شد.
تو را هم بخشیدم. من به طریقت خودم رفتار می کنم و تو و آنها که دوستشان داری به طریقت خود. افسوس که هم مسیر نیستیم مایی که راهمان باید این همه نزدیک باشد. افسوس که نمی شود به زور کسی را همراه کرد. افسوس که فاصله ما به اندازه سالهای نوری است. من همه تلاشم را می کنم. نتیجه را به خدا می سپارم کاش روز حساب هیچ کداممان رو سیاه نباشیم.